شکارچیِدیوانه
در آن روز من تکههای بدنش را با لذت دفن کردم!.
"من دیوانه نیستم".
اطرافیانم برای اینکه از شَرّم خلاص شوند، بهاجبار من را به سرایِدیوانگان آوردند. من با انگیزه این کار را کردم، حتی زمانی که تنش را قطعهقطعه میکردم، تمام وجودم پر از خوشحالی بود. مقصر من نبودم!.
او نباید در لحظهٔ آخر به من خیانت میکرد. او باید مثل همیشه تَن گوزنِوحشی را میدرید.
تفنگ به من خیانت کرد و گلولهاش را شلیک نکرد.صدایِ سکوتش من را مطمئن کرد که میخواهد با من مخالفت کند. من در تمام سالها هر روز به او خدمت میکردم، هر روز بَدَنش را تمیز میکردم، انتظار داشتم من را همراهی کند تا بتوانم با پوست آن حیوان برای خودم لباس گرمی تهیه کنم، تا از سرما جانم در امان باشد.
من به او وابسته بودم. وقتی با دستِخالی به خانه برگشتم، همه فهمیدند که من آن سلاحِگرم را به قتل رساندم.
" من دیوانه نیستم!".
من در آن کوهستان برای او مجلسِعزایی گرفتم که ابرها با لباسِفیروزهایی، مهمان آن بودند. خوشههایِگندم میتوانند شهادت بدهند که مجلسِ عزایِتفنگ آبرومندانه برگزار شد.
"من مقصر نیستم!".
او با دشمنان من همدَست شده بود تا به کینخواهی از من برآید. او انگار وکیلمُدافعِ حیوانات شده بود. در کاری که به او مربوط نبود دخالت کرد.
" اصلاً خوب شد که این کار را کردم".
تفنگی که در دست من است، ولی باروتش را از غریبه طلب کند، سزاوار مرگ است. این قانون کوهستان است، برای بقا باید خونِحیوانات ریخته شود وگرنه جانت به خطر میافتد.
تفنگِ افسانهایی حالا برای من مظهرِناپاکی شده است. او حریم امنی که برایش ساخته بودم را شکست.او باید به حرفهای من گوش میداد حتی اگر دستور قتلعامِ تمام گوزنها را به او داده بودم.
"کسی که از دستورِ من سرپیچی کند سزاوارِ مجازات است".
" من دیوانه نیستم!".
من فقط برای دفاع از حق خودم این کار را کردم. من بر این باورم، همهٔ شکارچیان حق دارند، اگر اسلحهِهایشان به خواستهٔ آنها عمل نکرد او را بدون محکمه نابود کنند.
من دیوانه نیستم!.
من این کار را برای بَقای نسل خودم انجام دادم. اگر من از سرما یخ بزنم، چه کسی میخواهد دنیا را جای قشنگتری بکند؟. چه کسی میخواهد حیوانات درنده را شکار کند؟.چه کسی میخواهد شما عاقلان را به بهشتِجاودان برساند؟.
میخواهم شما بگویید آیا من کار اشتباهی کردم؟ آیا من نباید برای نجات جانم، رفیقِدیرینهام را به قتل میرساندم؟