مهمانیِ گلها
خورشید تازه از میان ابرها سر برآورده بود و داشت تن ظریفش را کشوقوس میداد. از همان ابتدا پیدا بود که با تنی سوزان، قصد دارد زمین را هم با خود بسوزاند. هیچگاه نمیتوان به چشمان خورشید تابستان خیره شد و از او خواست که کمتر ولخرجی کند و گرمایش را اندکی کمتر به زمین هدیه دهد. خورشید تابستان، حکایت بعضی آدمهاست؛ کسانی که گمان میکنند هر چه بیشتر به دیگران توجه کنند، بهتر است و آنقدر روز به روز بر این محبت میافزایند که فرد مقابل را محتاج آن میکنند. وای از آن روز که توجهشان کمی کمتر از حد نیاز شود؛ آنگاه فرد احساس میکند مورد بیمهری قرار گرفته است.
محبت بیجا یا همان "دوستی خاله خرس"، هر کدام اگر از حد بگذرند، نه تنها آسیبزننده میشوند، بلکه باعث میگردند که فرد مورد توجه، روز به روز بیشتر در مرداب نیاز به توجه فرو رود. این حقیقت، نه تنها در روابط انسانی، که حتی در تعامل با گیاهان هم خود را نشان میدهد.
سالها پیش، تب خرید کاکتوس به جانم افتاده بود. هر روز صبح، به شوق یافتن چند گونهٔ جدید، راهی بازار گل میشدم. کاکتوس، گیاهی است که نیاز چندانی به توجه و آبیاری ندارد، اما من که از همنشینی با آنها ذوقزده بودم، هر دو سه روز یکبار گلدانهایشان را غرق در آب میکردم و به خیال خام خود، این را خدمتی بزرگ میپنداشتم. کاکتوسها، روزها و هفتهها و حتی برخی ماهها تاب آوردند، تا اینکه دیگر نتوانستند آب ذخیرهشده در ریشههایشان را تحمل کنند. یکی پس از دیگری شروع به گندیدن کردند و بوی تعفن، فضای اتاقم را پر کرد. کمکم از این اخلاق کاکتوسها متنفر شدم؛ مگر میشود گیاهی از آب جوشیدهٔ خنکشده بدش بیاید و با نوشیدن آن بپوسد؟
سپس به سراغ گیاهان آپارتمانی دیگری رفتم؛ گیاهانی لوس که نیاز داشتند تقریباً هر روز تنشان را سیراب کنم و خاکی را که در آن آرام گرفته بودند، غرق در آب کنم، به صورتی که مازاد آب از زیر گلدان خارج شود. روزهای اول، با آنها خوش میگذشت و من هر روز بدون هیچ منّتی این کار را میکردم و آنها هم ظاهراً از این توجه افراطی خرسند بودند. اما روزی که به مسافرت رفتم و فقط دو روز آنها را سیراب نکردم، با منظرهای دردناک روبرو شدم: برگهای گیاهان خشک شده بود و از آن طراوت و سرزندگی پیشین، تقریباً چیزی نمانده بود.
همین تجربهها باعث شد که پشت دستم را داغ کنم و دیگر هیچ گیاهی را به مهمانی اتاقم دعوت نکنم. اما درسی که آنها به من آموختند، بسیار ارزشمندتر از هر گلدانی بود: باید در توجه به دیگران هم، همین فرمول را به کار بگیرم. به آدمها، به اندازهٔ ظرفیتشان توجه کنم تا مبادا باعث خشکیدن یا گندیدن ریشههایشان شوم؛ و مهمتر از آن، خودم نیز از آنها متنفر نشوم.