شاهزادهٔپیر
انگار که دنیا ارثیهٔ او بود. چنان مینواخت که تمام مردگان در دنیای زیرین میخواستند سر از خاک بیرون بیاورند و با سازی که در دستهای نوازندهٔ پیر می رقصد، به شادمانی بپردازند.
اولین بار بود که او را میدیدم، انگار که از شاهنشین کاخی موقّر اخراج، و به خیابانی محقّر تبعید شده بود.
نوازندهٔ خیابانی سازش را مثل تپانچهایی در دست گرفته بود و با آهنگ گل میخک به تمام رهگذران شلیک میکرد.
مشخص بود که چرخش فصول او را به این تنگدستی دچار کرده است. هر چه تجمع عابران بیشتر میشد، صدای فریاد ساز شاهزادهٔپیر، بیشتر از قبل گوشها را نوازش میداد.
نمیدانم چند دقیقه و یا چند ساعت محصور صدای ساز بودم، زمانی به خودم آمدم که متوجه شدم، فریاد ساز قطع شده است؛ و شاهزاده در ماشین سیاهی در حال خداحافظی با عابران متحیر است.
+ نوشته شده در ۱۴۰۴/۰۵/۲۳ ساعت 5:13 توسط م.حسین
|