روزی که او را خریدم، تمام تنش از برگ‌های سبز پر بود. هیچ جای خالی‌ایی در شاخه هایش پیدا نبود.
روزی که به اتاقم آمد، بیشتر از هر چیز دیگر محو نشستنش روی خاک‌های پوسیده شده بودم.
اوایل بیش از اندازه به او توجه داشتم، مثل میراثی گرانبها، از او مراقبت می‌کردم.
برایم مهم بود که در خلوت‌گزینی‌هایم درختچه‌ایی زبان بسته پیدا کرده‌ام. روزها مسحور زیباییش بودم و شب‌ها مسخ برگ‌های سبزی که از شاخه‌هایش روییده بود، می‌شدم.
می‌اندیشیدم که مگر می‌شود، گیاهی مظلومانه سرجایش بنشیند و هر ثانیه منتظر باشد که تو قطره آبی به ریشه‌های کوتاهش برسانی!.
نمی‌خواستم که او در کنار من احساس غریبی کند، برای همین کم‌کم، زبان گیاهان را یاد گرفتم تا با او حرف بزنم.
بعد از چند روز مشغله‌هایم زیاد شد و نتوانستم مثل قبل کنارش باشم.(بونسای، فکر می‌کرد که حرمت او را شکسته‌ام، و قداستش را از بین برده‌ام).
بونسای‌جوان، به یکباره پیر شد. تمام برگ‌هایش روی خاک‌های پوسیده‌ایی‌ که درآن ریشه دوانده بود ریخت. بونسای، آنقدر چروکیده و زشت شده بود که نمی‌توانستم باورکنم، که این همان گیاهی است، که با آمدنش، روح جان‌افزایی به‌ من تزریق کرده بود.
از او دلیل این پریشانی را پرسیدم. بونسای، در جواب گفت:
«من دلتنگ شده‌ام،من مقلوبِ تَکَبُرِ خویش گشتم.
اوایل فکر می‌کردم تنهایی می‌تواند مرهمم باشد؛ و باعثِ طراوتم گردد. فکر می‌کردم تنهایی سمفونی جانم خواهد شد.
هر چه تنهاتر بودم بیشتر لذت می‌بردم. هر روز برگ های تازه از تنم می‌جوشید و من بی‌حساب خوشحال بودم.
بعد از اینکه در گوشه‌ایی از اتاق تو محبوس‌ شدم، تازه فهمیدم که هر چقدر برگ‌هایم افزونی پیدا کند، ولی اگر کسی نباشد که با او، حرف تازه‌ایی بزنم بی‌فایده است.
من دلتنگ‌ شده‌ام، دلتنگِ بویِ عرق‌ِ‌کهنهٔ قورباغهٔ کنار بیشه. من به حجره نشینی عادت نکرده‌ام. در اتاقی بسته بودن من‌را می‌خشکاند».
بونسای را در آغوش گرفتم، و به او قول دادم؛ که دوباره مثل همان روزهای اول آشناییمان در کنارش باشم. به او قول دادم، از این به بعد در تقسیم مرگ، با او شریک شوم. او را در آغوش گرفتم، و به او قول دادم، در ورق زدن فصل‌های زندگی‌اش کنارش باشم.
بعد از چند روز، برگ‌های بونسای، رشد کرد. بغض و اشک‌هایش تبدیل به لبخندی مَحو، بر روی تنش شد.
لوح وجود بونسای، نیاز به توجه داشت، از آن به بعد تمام غم‌هایش، در دل خاک‌های کهنه ته‌نشین شد. او فهمید که دیگر تنها نیست، و دوباره جوان شد.