در آن شب مخصوص آسمان هم رنگ دیگری داشت. از بین ابرهای پاره‌پاره نور نقره‌ای ستاره‌ها زمین سیاه را روشن کرد. ماه و ستاره ها انگار که سمفونی نور راه انداخته بودند.
عطر آبان‌ماه در فضا پخش شده بود.
آن شب انگار زمین به آرامش صلح رسیده بود. همه چیز برای نیایشِ آتشینِ نام تو، محیا بود.
رازها در آن شب عریان شد و همهٔ عالم فهمیده بودند که آبان دیگر ماه معمولی نیست. فقط یک شب نیاز بود که فرسایش سال‌های جوانی را فراموش کنم و برای رقصیدن نت‌ها در شهر، آواز وصال بخوانم.
آن‌شب، وقتی که تو محجوبانه نگاهم می‌کردی، حتی به خودم هم حسودیم شد. نمی‌دانستم که خوابم یا بیدار. آیا تمام شد دل‌مردگی‌هایم؟ آیا تمام شد فرسایش روزهای جوانی؟.
باورکن، حس‌وحال آن‌شب را با هیچ کلمه‌ای نمی‌توانم بیان کنم. فقط توانستم برایت بنویسم. از آبان تا آبان را.